جدول جو
جدول جو

معنی چشمه سوزن - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه سوزن
(چَ / چِ مَ / مِ یِ زَ)
چشم سوزن را گویند. (انجمن آرا). کنایه از سوراخ سوزن است. (آنندراج). سم الخیاط:
این جهان با دل تو تنگ تر است
از دل مور و چشمۀ سوزن.
فرخی.
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندر نشود بچشمۀ سوزن
شاها توبزیر فر یزدان مان
بدخواه تو زیر دست آهرمن.
عسجدی.
چشمۀ سوزن محیط بحر نتواند شدن
در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به چشم سوزن شود، کنایه از نهایت تنگی. (برهان). بمعنی تنگی نیز آمده. (انجمن آرا) : سوراخی به تنگی چشمۀ سوزن، تنگ چشمی باشد. (برهان). کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری. و رجوع به چشم سوزن شود، باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است. (از آنندراج) :
مستور گلی که پرده اش دامن تست
لب تشنه بسان چشمۀ سوزن تست.
هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن
رسمی است که مخصوص گل گلشن تست.
شفائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه روز
تصویر چشمه روز
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه روشن
تصویر چشمه روشن
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ / چِ مَ / مِ یِ رَ / رُو زَ)
سوراخ روزن:
اندرین بقعه همی ماه ز مسند تابد
گر بجای دگر از چشمۀ روزن بیند.
رضی الدین نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ زَ)
کنایه از سوراخ سوزن است. (بهار عجم). سوراخ سوزن. چشمۀ سوزن. بعربی، سم الخیاط. کون سوزن (در اصطلاح عامه) :
در این پیدا نهانی را چو دیدی
برون رفت اشترت از چشم سوزن.
ناصرخسرو.
دید چون زخم کاری جگرم
چشم سوزن به های های گریست.
طالب آملی (از بهار عجم).
رجوع به چشمۀ سوزن شود، کنایه از غایت تنگی. (برهان). جای تنگ و غایت تنگی. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تنگ چشمی. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به چشمۀ سوزن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است واقع در کنار قصبۀ تویسرکان و چند درخت کهن سال که در آنجا درخت ’شال’ میگویند بر سر چشمه روئیده است و آنجا محل تفرج اهالی قصبه میباشد. از اول بهار تا آخر میزان دراویشی که از خارج به این ناحیه می آیند بر سر این چشمه مسکن میگزینند و روز چهارشنبۀ آخر سال که چهارشنبه سوریست تمام اهل شهر به سر این چشمه میروند و در آنجا بعضی ناهار خورده برخی گردش کرده مراجعت میکنند. الحق جای بسیار باصفا وممتازیست و درختهای حوالی چون محل اعتقاد اهالی میباشد هر کس به نیت حاجتی بر شاخۀ آنها کهنه گره میزند و تا جائی که دست رس بوده آنقدر کهنه بر آنها گره زده اند که دیگر شاخه ها برگ سبز نمی رویانند. آب چشمه کم و گواراست و چند قطعه باغ از آن آب مشروب میشود و این چشمه متعلق است به اسماعیل خان زند که از اجل دانشمندان عصر میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر که در 9 هزارگزی جنوب باختری اهر و 2 هزار و پانصدگزی راه شوسۀ تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 507 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن فرش و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ رَ / رُو شَ)
کنایه از خورشید عالم آراست. (برهان). کنایه از آفتاب عالمتاب. (انجمن آرا) (آنندراج). خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از مهر و هور و کنایه از نورو روشنائی آن. چشمۀ خور. چشمۀ خاوری:
اندر آن صحرا که شیران دو لشکر صف کشند
و آسمان از بر همی خواند بریشان اقترب
چشمۀ روشن نبیند دیده از گرد سپاه
بانگ تندر نشنودگوش از غو کوس و چلب.
فرخی (دیوان ص 6).
روزی که ز نعل مرکبان افتد
در زلزله جرم مرکب غبرا
از تیره غبار، چشمۀ روشن
تاریک شود چو چشم نابینا.
مسعودسعد.
چو ناپدید شد از چشم چشمۀ روشن
دراز گشت شب دیریاز را دامن.
(از انجمن آرا).
رجوع به چشمۀ خاوری و چشمۀ خور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ /مِ یِ سُ خَ)
کنایه از منبع و سرچشمۀ سخن. کنایه از آب روان سخن:
شود از آب چشم بیداری
بزبان چشمۀ سخن جاری.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری فریمان و یک هزارگزی خاور راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل و 66 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ سَ)
نام چشمه ای است در خراسان از ولایت طوس. (برهان) (آنندراج). مؤلف نزهه القلوب نویسد: ’بحیره ای است بولایت خراسان بحدود طوس، دورش یک فرسنگ بود. از او دو جوی بزرگست که به نیشابور وطوس میرود، هریک زیادت از بیست آسیا گردان بود. و هیچ ملاحی آن بحیره را نمیتواند برید و بقعرش نمیتواندرسید و حکایت اسپ که از آنجا برآمد و یزدگرد بزه کاررا بکشت مشهور است’. (از نزهه القلوب ج 1 ص 241).
و نیز در باب هفدهم در ضمن یادآوری ارباع خراسان نوشته است: ’بر جانب شمال بر قلۀ کوه بمسافت پنج فرسنگ بر گریوه برآید که چشمه ای است که چشمه سبز میگویند و آبی شیرین و سبز بیرون می آید و امیرچوپان بر لب آن چشمه کوشکی ساخته است بر بام کوشک برآیند میانۀ چشمه مینمایدو در شب جمعه آواز هایل از میانۀ چشمه ظاهر میشود، از آبادانی تا این چشمه پنج فرسنگ است و پارسایان در شب بر کنار چشمه احیاء داشته اند. شترآبی و گاو آبی و مردم آبی بیرون آمدن و چریدن دیده اند (!) و آب این چشمه در میان صحرا می آید و بر آن عمارت و زراعت بسیار است. (نزهه القلوب ص 149).
مؤلف مرآت البلدان نویسد: دریاچه ای است در بلوک گلمکان خراسان در سمت شمال شرقی نیشابور که هزار قدم دورۀ آن است و آب چند چشمۀ کوچک از اطراف در او جمع شده و درخود دریاچه هم چشمه ها هست و زیاده از چهار سنگ آب از این دریاچه بسمت گلمکان جاریست. فضائی که چشمه سبزدر آن واقع شده محوطه ای است که تقریباً پنجهزار قدم دور آن میباشد. آب چشمه سبز از کوه پربرفی که مشرف به نیشابور است جاری میباشد. در دریاچۀ چشمه سبز ماهیهای بزرگ سیاه و مرغابیهای زیاد دیده میشود و اطرافش چمن و نی زار است. مسافت دریاچه تا نیشابور هفت فرسنگ است و از وقایع غریبه ای که مورخین نسبت بچشمه سبز میدهند این است که گویند اهل نجوم در زایجۀ طالع یزدجرد اثیم که عجم یزدجرد بزه کار یعنی گنهکار گویند چنین دیده و نوشته بودند که وفات او در خراسان و در کنار چشمه سبز است. یزدجرد چون این گفته را شنیده بود بر خود مخمر کرده و قرار داده که هرگز بخراسان نرود. از قضا وقتی که او را رعافی عارض شد و اطباء معالجه را منحصر برفتن در آب چشمه سبز دانستند، بالضروره بدانجا شتافت و در آب چشمه سبز رفته صحت یافت. انکاری از منجمان در دل او پدیدار شده و با خود اندیشید که جائی که اسباب استقامت و صحت و عافیت من بوده منجمین محل مضرت من فرض کرده بوده اند. در آنحال اسبی ازآن چشمه بیرون آمد و ملازمان یزدجرد خواستند آن اسب را زین کنند هیچکس از عهده برنیامد تا یزدجرد خود به اینکار پرداخت و در حین انداختن قشقون اسب لگدی بیزدجرد زد و او را هلاک کرد و بچشمه فرورفت. نگارنده گوید در کشته شدن یزدجرد بلگد اسب مورخین اتفاق دارند ولی محل مقتول شدن او را بعضی در جرجان نوشته و برخی دم سراپرده ولی صاحب تاریخ نگارستان و گزیده و نزهه القلوب در کنار چشمه سبز مینگارند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 234). منجمان گفتندش ترا زمان بچشمه سبز آید بطوس خورآسان. (مجمل التواریخ و القصص ص 68). طبیبان گفتند بخراسان باید رفت و به آب چشمه سبز غسل کردن تا صحت یابد. (تاریخ گزیده ج 1 ص 111)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
کنایه از خورشید. کنایه از هور و خور:
ایا سپهر ادب را دل تو چشمۀ روز
ایا بهشت سخا را کف تو ماء معین.
فرخی.
ماه از آن گفتم کاندر لغت و لفظ عرب
چشمۀ روز بود ماده و مه باشد نر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است. (آنندراج). دل و قلب. (ناظم الاطباء). کنایه از دل است، چشمه ای که دارای خون است و چشمه ای که خون بجای آب از آن جاری است، جوی خون. کنایه است از باران:
وز میغ سیه چشمۀ خون ریزانست
تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ زَ)
چشم زن. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم زن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمه روشن
تصویر چشمه روشن
کنایه از خورشید است
فرهنگ لغت هوشیار